روح آشفته

اينروزا خيلي آشفته ام...زود عصباني ميشم...حوصله ندارم با كسي حرف بزنم...تو سرما ميرم دنبال مدل مبل و خودم نميدونم چند چندم كلاسيك يا اسپرت قيمت رنگ اندازه هيچيرو نميتونم تصميم بگيرم....استرس دارم دايي پول مامانو يوقت نده...مسود بتونه تا عيد ده تومنو جور كنه....استرس تمديد سربازي مسود...تالار يا اون باغ تالارو بگيريم.....روزاي بديو دارم تا چندروز پيش نمازم بجا بود خوب بودم اين چندروز دلم نيس بخونم همش آشفته ام هيچيم خوب پيش نميره....دلم ميخواد فقط عروسي تموم بشه بره دوس دارم همه اين استرسا اين آشفتگيا تموم بشه راستشو بخواين از خدا دلگيرم دلم نمياد بهش بگم ولي خيلي ازش دلگيرم فك نميكردم راهيكه انتخاب كردم انقد سخت باشه...دلم روزاي مجرديو ميخواد دلم اون بي خياليا...يني اونموقع من دغدغه ام چيا بوده؟؟ با مسود ديروز دعواي بدي كردم باهاش قهرم خيلي هنوزم مقايسه ميكنه از دلم بيرون نميره اصلا نميتونم نگاش كنم امروز رفتيم سراميك حموم و دسشويي رو بخريم انتخاب كرديم فاكتور زديم تازه يادش افتاد كارتش دستش نيس واقعا ميخوام هم خودشو هم پسرعموشو خفه كنم خوب ميدونم ديگه با خونوادش چه رفتاري داشته باشم...از زندگيم فعلا راضي نيستم شايد چون دعوا كرديم اين حسو دارم ولي واقعا نميخوام با مسود زندگيمو شروع كنم تموم حرفاي ديروزش تمام كاراش اين دوروز رو مخمه همه چیز درباره عروسی پری و مسوت...